در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
هرکس پی خود بود! ما را محل ندادند
دلم شکسته از غم! از درد این جدایی
وقت رفتن رسیده! ما را مهلت ندادند
دلم میخواهد آنقدر ساده باشم . . .
به دور از هر هیاهو . . .
به مثال پروانه ، پروانگی کنم . . .
آنان که دل مرا شکستند ، مرا با آنان کاری نیست!!
بروند ، خدا به همراهشان!!
اما وای از آن روز که من دل کسی را شکسته باشم و بی خیال و سرخوش زندگی کنم . . .
وای بر من . . .
آهای مسافر!!
خنده های من از سر خوشحالی نیست . . .
فقط خدا می داند که چه غمهایی را در پشت خنده هایم پنهان کرده ام!!