سلام!!من فرناز (مسافر مهتاب) هستم.
24 ساله،لیسانس گرافیک - تصویرسازی دارم.
اگر مایل هستید به شعرها و نوشته هایی که میذارم نظر بدید!!!
مرسی از شما!!!
ادامه...
ما آدمها عمریست که آسمان را از یاد برده ایم!!! مهتاب را قاب کرده و بر دیوار خانه یمان میزنیم!!! اما نمیدانیم که مهتاب هر شب کنار پنجره اتاقمان تا صبح برای دیدار ما لحظه شماری میکند. . .
دلم گریه میخواهد . . . . نه از سر ذوق . . . نه برای خوشحالی . . . . بلکه از سر دلتنگی . . . برای تنهایی . . . . . . تنها خدا می داند . . . که چقدر دلم گریه می خواهد و بس!!!!!
مسافر خسته بود . . . غصه ای تلخ از مردم شهر رو دلش سنگینی می کرد!!! به دوردستها خیره شد. . . تک درختی سبز خود نمایی می کرد!!! لبخند کم رنگی بر صورت خسته مسافر نقش بست!!! با خود گفت حالا که مردمان دلم را شکستند من دل به این تک درخت سبز می بندم چون می توانم تا ابد بر آن تکیه کنم!!! او هرگز دلم را نخواهد شکست!!! و به سمت تک درخت حرکت کرد . . .